معنی ذا ، ذو

حل جدول

فرهنگ فارسی آزاد

ذو-ذا-ذی

ذُو-ذا-ذِی، صاحب-دارنده (در مقام رَفعی ذُو در مقام نصبی ذا و در مقام جری ذِی تلفظ می گردد (مثَنّی:ذَوانِ- جمع:ذَوُونَ)


ذا

ذا، دارای- صاحب (حالت نصبیِ ذُو)

ذا، این- اسم اشاره نزدیک- معمولاً هاء تنبیه جلو آن در آورده و هذاء می گویند

ذا، اسم استفهام که بعد از ما و مَن می آید و معنی چه و که می دهد مثل ماذا؟ و مَن ذا؟ یعنی چه را؟ و که را؟ یا چه چیز و چه کسی را؟

لغت نامه دهخدا

ذا

ذا. (ع اِ) صاحب. مالک. دارا، در حال نصب. ذو در حال رفع و ذی در حال جَرّ. رأیت رجلاً ذا مال...

ذا. (ع اِ) از اسماء اشارت است برای مفرد و مذکر قریب. این مرد. ذو. هذا. و تثنیه ٔ آن ذان و ذین و جمع آن از غیر صیغه، اولاء باشد.


ذو

ذو. (ع اِ) با. خداوند. صاحب. دارا. مالک. یقال فلان ذوکذا؛ ای صاحبه. (مهذب الاسماء). ذوالجلال و الاکرام. ذوذوابه. ذواربعه اضلاع. ذوحب. ذونسب. ذوفن. ذوفنون. ذوالریاستین. ذوالأثر.و در حالت نصب ذا و در حال جر ذی آرند و تثنیه ٔ آن ذوان، ذَوَین و ج ِ آن ذَوُون و ذَوَین: جائنی ذومال، رایت ذامال، مررت بذی مال. و تانیث آن ذات باشد. و چون همگی لازم الاضافه باشند از آنرو جز ذوا و ذَوی و ذَوُو و ذَوی در کلام نیاید. || الذی. آن چنان کسی که. آن چنان چیزی که. آنکه. آنچه:
فأن الماء ماء ابی وجدی
و بئری ذوحفرت و ذوطویت.
|| یکی از مقولات عشر ارسطو.مرادف له. جده. ملک.

فرهنگ معین

ذو

(اِ.) [ع.] صاحب، دارنده. در عربی در حالت رفع «ذو» و در حالت جر «ذی » و در حالت نصب «ذا» می گویند.


ذا

[ع.] (اِ.) صاحب، خداوند، مالک.

فرهنگ فارسی هوشیار

ذا

دارنده خداوند (از اسما ء سته) صاحب خداوند دارا مالک ذامال. توضیح: در عربی }} ذا {{ در حالت نصبی استعمال شود ولی در فارسی این قاعده را مراعات نکنند.


ذو حیاتی

ذو حیات بودن: دو زیستی

معادل ابجد

ذا ، ذو

1407

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری